طنز

تبلیغات

طنز

طنز

 

 یک بنده خدایی، کنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب، دعایی را هم زمزمه میکرد. نگا هی به آسمان آبى و دریاى لاجوردی و

ساحل طلایى انداخت و گفت :
 

- خدایا ! میشود تنهاآرزوى مرا بر آورده کنى ؟
 

ناگاه، ابرى سیاه، آسمان را پوشاند و رعد و برقى درگرفت و در هیاهوى رعد و برق، صدایى از عرش اعلى بگوش

رسید که میگفت :
 

- چهآرزویى دارى اى بنده ى محبوب من ؟
 

مرد، سرش را به آسمان بلند کرد و ترسان ولرزان گفت :
 

- اى خداى کریم ! از تو مى خواهم جاده اى بین کالیفرنیا و هاواییبسازى تا هر وقت دلم خواست در این جاده

رانندگى کنم !
 

از جانب خداى متعال نداآمد که :
 

- اى بنده ى من ! من ترا بخاطر وفادارى ات بسیار دوست میدارم و مىتوانم خواهش ترا بر آورده کنم، اما، هیچ

میدانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است ؟هیچ میدانى که باید فرمان دهم تا فرشتگانم روى اقیانوس آرام را

آسفالت کنند ؟ هیچمیدانى چقدر آهن و سیمان و فولاد باید مصرف شود ؟ من همه ى اینها را مى توانم انجامبدهم،

اما، آیا نمى توانى آرزوى دیگرى بکنى ؟
 

مرد، مدتى به فکر فرو رفت، آنگاهگفت :
 

- اى خداى من! من از کار زنان سر در نمى آورم ! میشود به من بفهمانى کهزنان چرا می گریند؟ میشود به من

بفهمانى احساس درونى شان چیست ؟ اصلا میشود به منیاد بدهى که چگونه مى توان زنان را خوشحال کرد؟
 

صدایی از جانب باریتعالى آمد که: اى بنده من ! آن جاده اى را که خواسته اى، دو بانده باشد یا چهار بانده ؟
 

 





مطالب مرتبط
بخش نظرات

برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:







.